ساعتي که کنارش بودم از همه چي حرف زديم از اينکه هنوز روستايي ها مشتريش هستند ولي تعدادشون کم شده . از سختي کارش گفت و از اينکه پسرش رو فرستاده تهران ذرس بخواند و از اين ناراحت بود که پسرش نميتونه به دوستاش بگه شغل پدرش چيه !!! ميگفت همه کار ميکنم تا آينده اش خوب بشه . ...
دسته بندی
مردم