فصل پنجم ، پاراگراف سومدر سکوت خيابان خلوت که گاهگاهی ماشينی عبور می کرد و صدای برخورد دانه های باران بر شیشه های ماشین به گوش می رسيد .تنها صدای او شنيده می شد که از عشق می گفت. از شيرينی و تلخی عشق.از گرمی و سردی عشق .او بود که او را يافتم در ورای همهمه و هرج و مرجی که در پيرامون من شناور بود.
ع
دسته بندی
طبيعت