جان بابا تو ز من هیچ خبر داری تو؟
بسته دستم به رسن هیچ خبر داری تو؟
بنشین جان پدر تا به تو گویم دردم...
ز من و حالت من هیچ خبر داری تو؟
این گلیمی که شده مندرس و کهنه پدر...
گشته است پوشش من هیچ خبر داری تو؟
شمر سیلی به رخم می زد و می گفت یتیم..
به اسیری برمت هیچ خبر داری تو؟
لقمه نان
دسته بندی
مراسم ، مردم