آمد بهار خرم و آمد رسول يار مستيم و عاشقيم و خماريم و بيقرار اي چشم و اي چراغ، روان شو بهسوي باغ مگذار شاهدان چمن را بهانتظار اي سرو، گوش دار که سوسن بهشرح تو سر تا بهسر زبان شد بر طرف جويبار گويي قيامتست که بر کرد سر ز خاک پوسيدگان بهمن و دي، مردگان پار تخمي که مرده بود کنون يافت زندگي رازي که
دسته بندی
طبيعت