تو ماشین بودم ...یه کم پکر بودم از برگشتن..برگشتن به جایی که چیز جدیدی برات نداره/داشتم بیرون رو نگاه میکدم که این صحنه رو دیدم و تو ضمیر نا خوداگاه خودم حس کردم این چیزیه که منمیخوام ..چی میشد یه دهاتی بودم یه ساده یه پاک یه بی آلایش ...چی میشد باطلوع خورشید بیدار میشدم و با غروبش اماده میشدم برای
دسته بندی
مناظر