در پشت درهای تنهایی نشسته بود و به اسمانی فکر می کرد که سال ها پیش آنرا دیده بود چشمهایش جز سیاهی نمی دید و گوشهایش جز صدای ثانیه های تباه شده چیزی نمی شنید روزهایش چون شب و شب هایش بی ستاره بود ساعت ها فکر می کرد ودر ذهنش تصویر آسمان را می کشید اما ه
دسته بندی
طبيعت